
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۳۰
۱
کنون که ناخن تدبیر من شکسته دمید
ز چشم آبله ام خار دسته دسته دمید
۲
درین چمن که گلش خار در بغل دارد
خوشا کسی که چو بادام چشم بسته دمید
۳
بغیر داغ که صد برگ گشت از ناخن
چه گل مرا دگر از طالع خجسته دمید
۴
ز تنگ گیری این روزگار در عجبم
که صبح خنده چسان از دهان پسته دمید
۵
چه فتنه ای تو که سنبل به آن دماغ بلند
ز شوق خدمت زلفت کمر نبسته دمید
۶
چنان غبار کدورت گرفت عالم را
که صبح نور ز آیینه زنگ بسته دمید
۷
نظر به لاله و گل چون سیه کنم صائب
مرا که سنبل آه از دل شکسته دمید
تصاویر و صوت


نظرات