
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۴۴
۱
از شرم ناله ام که دل از کار می برد
بلبل به زیر پر سر منقار می برد
۲
هرکس که بی شراب رود برکنار کشت
آیینه را به چشمه زنگار می برد
۳
بر باغبان به چشم دگر می کند نگاه
مرغی که ره به رخنه دیوار می برد
۴
زهاد را به باغ که تکلیف می کند
این خار خشک را که به گلزار می برد
۵
زلف ز پا فتاده بود رشته امید
چشم ز کار رفته دل از کار می برد
۶
تکلیف ماهتاب به من هرکه می کند
مجروح را به سیر نمکزار می برد
۷
از بیم دستبرد تعدی ز بوستان
گل التجا به گوشه دستار می برد
۸
زلف تو صد موذن تسبیح گوی را
کاکل کشان به حلقه زنار می برد
۹
صائب چه نعمتی است که طبع غیور من
منقار بسته ام ز شکرزار می برد
تصاویر و صوت

نظرات