
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۵۰
۱
سودا کدورت از دیوانه می برد
از تیغ برق زنگ سیه خانه می بردا
۲
در هیچ جا غریب نباشد خداشناس
عارف حضور کعبه ز بتخانه می برد
۳
مرغی که شد ز دام تو آزاد در بهشت
سر زیر بال خویش غریبانه می برد
۴
در حشر از صراط سبکبار بگذرد
هر کس مرا به دوش به میخانه می برد
۵
همکاسه هر که با فلک سفله می شود
در کام شیر دست دلیرانه می برد
۶
نسبت کند دو رشته همتاب را یکی
دیوانه وحشت از دل دیوانه می برد
۷
فانوس اگر چه پرده چشم است شمع را
غیرت به دور گردی پروانه می برد
۸
آزاده ای که دردسر زندگی کشید
از تیغ نشأه لب پیمانه می برد
۹
از رهبرست قافله اشک بی نیاز
این رشته ره به گوهر یکدانه می برد
۱۰
سنگ نشان بود حرم کعبه شوق را
مجنون ز داغ فیض سیه خانه می برد
۱۱
صائب دلم سیاه شد از روی گرم چرخ
شمع لئیم روشنی از خانه می برد
تصاویر و صوت


نظرات