
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۵۱
۱
از بهر دل چه رنج عبث سینه می برد
آیینه دان چه فیض ز آیینه می برد
۲
از مشک خود فروش بگیرید نافه را
این خام عرض خرقه پشمینه می برد
۳
دل را سینه مساز که حسن غریب او
از دل غمی به صحبت آیینه می برد
۴
در سنگ خون لعل ز شرم تو آب شد
گوهر عبث پناه به گنجینه می برد
۵
ذوق شب وصال تو ای مایه نشاط
از یاد کودکان شب آدینه می برد
۶
در حشر سر ز خانه زنبور برکند
هرکس به خاک سینه پرکینه می برد
۷
صائب غم لباس به تن پروران گذار
در زیر یک نمد بسر آیینه می برد
تصاویر و صوت


نظرات