
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۶۰
۱
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد
پا از گلیم خویش نبایددراز کرد
۲
پستان حنظلم به دهن تنگ شکرست
نتوان به تلخروییم از شیر باز کرد
۳
بر جبهه اش غبار خجالت نشسته باد
سیلی که بر خرابه من ترکتاز کرد
۴
در آستین بخت بلندست این کلید
نتوان به زور دست در فیض باز کرد
۵
مست خیال را به وصال احتیاج نیست
بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد
۶
در پرده بود راز حقیقت گشاده روی
منصور از برای چه افشای راز کرد
۷
سرو تو پیش من ره آزادگی گذاشت
رخسار ساده تو مرا پاکباز کرد
۸
صائب به پیشگاه حقیقت قدم گذاشت
مردانه طی کوچه تنگ مجاز کرد
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس