
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۷۰
۱
تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد
آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد
۲
با تشنگی بساز که باریکتر شود
هرچند رشته آب گهر بیشتر خورد
۳
در زیر تیغ حادثه ابرو گشاده باش
کاین زخمها ز چین جبین بر سپر خورد
۴
روشندلان ز نقش خود آزار می کشند
کز جوهر آب آینه بر یکدیگر خورد
۵
کلفت درین بساط به قدر بصیرت است
سوزن ز خار خون جگر بیشتر خورد
۶
تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در خاک مور غوطه به تنگ شکر خورد
۷
جان تازه می شود ز لب روح پرورت
هر کس که برخورد به تواز عمربرخورد
۸
بی لنگری مکن که سبکسر درین محیط
چون کف همیشه سیلی موج خطر خورد
۹
هر کس که آشنا به سخن چون قلم شود
صائب همیشه زخم نمایان به سر خورد
تصاویر و صوت

نظرات