
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۷۶
۱
عاقل ز فکر چون به در کبریا رسد
از موج آب مرده به دریا کجا رسد
۲
در وادیی که خضر در او موج می زند
ما ایستاده ایم که بانگ درا رسد
۳
در زاهدان سماع سرایت نمی کند
شاخ بریده را چه مدد از صبا رسد
۴
در ترک خواهش است اگر هست دولتی
نعمت فزون به مردم بی اشتها رسد
۵
پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت
زور فلک به مردم بی دست وپارسد
۶
در پیری از سعادت دنیا چه فایده
آخر به استخوان چه ز بال هما رسد
۷
چشم صفا ندارم ازین تیره خاکدان
یعقوب را چه روشنی از توتیا رسد
۸
صائب ز چشم او طمع مردمی خطاست
بیمار چون به درد دل خلق وا رسد
تصاویر و صوت


نظرات