
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۸
۱
ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را
ز بلبل مطرب رنگین کلام آورد مستان را
۲
مکرر بود وضع روز وشب، آن ساقی جان ها
ز زلف و عارض خود صبح و شام آورد مستان را
۳
کمندی از خط بغداد سامان داد جام می
به سیر روضه دارالسلام آورد مستان را
۴
که می گنجد دگر در جامه کز گلزار بیرنگی
نسیم صبحدم چندین پیام آورد مستان را
۵
بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشه خالی
درین موسم که سنگ از لاله جام آورد مستان را
۶
مشو غمگین در میخانه را گر محتسب گل زد
که جوش گل شراب لعل فام آورد مستان را
۷
به هشیاران فشان این دانه تسبیح را زاهد
که ابر از رشته باران به دام آورد مستان را
۸
کمند جذبه حب الوطن از وادی غربت
به دریا همچو سیل خوشخرام آورد مستان را
۹
به قول عارف رومی سخن را ختم کن صائب
که ساقی هر چه درباید، تمام آورد مستان را
تصاویر و صوت


نظرات
آیدین ناقل