
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۸۰
۱
عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد
پیش از دم هلاک به بالین من رسد
۲
دانی چه روز دست دعا می رسد به عرش
روزی که این غریب به تخت وطن رسد
۳
عالم تمام پرده فانوس حسن اوست
اینجا به شمع طور پیرهن رسد
۴
بی پرده نقش صورت شیرین نگاشته است
کوتیشه تا به داد سرکوهکن رسد
۵
چون شمع آههای گلوسوز می کشم
تا باد صبح بر سر بالین من رسد
۶
کی حد ماست دست درازی به شاخ گل
مارا بس است خاری اگر از چمن رسد
۷
صائب میان اینهمه شکرلبان که هست
بادام چشم کیست به مغز سخن رسد
تصاویر و صوت

نظرات