
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۸۹
۱
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد
از بوی عود فیض به مجمرن می رسد
۲
دلبر چنان خوش است که دل را کند کباب
آتش به داد عشق سمندرن می رسد
۳
تا شمع در سرای حضور تو محرم است
از غیب روشنایی دیگ نمی رسد
۴
حسن از نیازمندی عشاق فارغ است
تلخی ز عیش مور به شکر نمی رسد
۵
جمعیت حواس بود مال اهل فقر
این منزلت به هیچ توانگر نمی رسد
۶
صائب وصال خضر به بخت است واتفاق
آواره هر که گشت به رهبر نمی رسد
تصاویر و صوت


نظرات