صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۱

۱

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟

گِل به روی آفتابِ روح مالیدن چرا

۲

جسمِ خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟

گَردِ دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا

۳

خاکِ صحرای عدم از خونِ هستی بهترست

بر سرِ جان اینقدر ای شمع لرزیدن چرا

۴

کور را از رهبرِ بینا بریدن غافلی است

بی‌سبب از عیب‌بینِ خویش رنجیدن چرا

۵

سروِ من، با سایهٔ خود سَر‌گرانی رسم نیست

اینقدر از خاکسارِ خویش رنجیدن چرا

۶

سنگ را پَر می‌دهد شوقِ عزیزانِ وطن

ای کم از سنگِ نشان، از جا نجنبیدن چرا

۷

(قدرِ شعر تر چه می‌دانند ناقص‌طینتان؟

آب حیوان بر زمینِ شوره پاشیدن چرا)

۸

(عمر چون بادِ بهاری دامن‌افشان می‌رود

در میانِ خار و خس چون گل نخندیدن چرا)

۹

بعدِ عمری از لبِ لعلِ تو بوسی خواسته است

اینقدر از صائبِ گستاخ، رنجیدن چرا؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۸۵
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۸

نظرات

user_image
امین
۱۳۹۷/۰۱/۲۸ - ۱۰:۳۰:۱۶
در مصرع آخر، رنجیدن به اشتباه رنجنیدن تایپ شده است