
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۰
۱
ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را
گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را
۲
حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو
مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را
۳
قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد
ز جان سختی کند دندانه تیغ کوهساران را
۴
گرانسنگی فلاخن را پر پرواز می گردد
به کوه صبر نتوان داد تسکین بی قراران را
۵
من بی دست و پا زین خردسالان چون ستانم دل؟
که نتواند رسید آتش به گرد این نی سواران را
۶
همانا هم قسم گشتند با هم لاله رخساران
که خون سازند در دل بوسه امیدواران را
۷
به شرم من ندارد عندلیبی یاد، این گلشن
که زیر بال و پر بردم به سر فصل بهاران را
۸
منه زنهار بیرون پای از حد گلیم خود
کز افتادن خطر کمتر بود دامن سواران را
۹
مرا کرده است صائب بی دل و دین گردش چشمی
که سازد نقل مجلس سبحه پرهیزگاران را
تصاویر و صوت

نظرات