
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۲۲
۱
طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند
صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند
۲
چون ریشه درخت که ماند به جای خویش
شد زندگی وطول امل برقرار ماند
۳
ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما
این غنچه ناشکفته بر این شاخسار ماند
۴
زین پنج روزه عمر که چون برق وباد رفت
غمهای بی شمار به این دلفگار ماند
۵
زان سرو خوش خرام که عمرش درازباد
از خویش رفتنی به من خاکسار ماند
۶
خواهد گرفت دامن گل را به خون ما
این آشیانه ای که ز ما یادگارماند
۷
از خود برآی زود که گردد گزنده تر
چندان که زهر در بن دندان مار ماند
۸
غمهای من ز عشق سراسر نشاط شد
غیر از غمی که بر دلم از غمگسار شد
۹
نتوان زمن به عشرت روی زمین گرفت
گردی که بر جبین من از کوی یار گرفت
۱۰
دست من ز رعونت آزادگی چو سرو
با صد هزار عقده مشکل زکار ماند
۱۱
صائب زاهل درد هم آواز من بس است
کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند
تصاویر و صوت


نظرات
نفیس
ســراج