
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۲۹
۱
در کوی عشق بر رخ کس در نبستهاند
این در به روی مومن و کافر نبستهاند
۲
در پله صفای نظر خوب و بد یکی است
بر هیچ روی آینه را در نبستهاند
۳
خود بین نمیشود نرود خشک لب به خاک
این سد همین به روی سکندر نبستهاند
۴
با آتشین نفس چه کند مهر خاموشی
هرگز به موم روزن مجمر نبستهاند
۵
از اهل دل چگونه شمارند غنچه را
هرگز چو اهل دل به گره زر نبستهاند
۶
در خاک اهل شوق همان در کشاکشند
مانند خواب نقش به بستر نبستهاند
۷
صائب درین چمن که پر از نقش دلکش است
نقشی ز خط یار نکوتر نبستهاند
تصاویر و صوت


نظرات