
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۳۰
۱
روی ترا به آتش دلها برشتهاند
لعل ترا به خون جگرها سرشتهاند
۲
ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود
چون خال دلفریب تو تخمی نَکِشتهاند
۳
ظاهر نمیشود که چه مضمون دلکش است
هرچند خط سبز ترا خوش نوشتهاند
۴
دل را به آب دیده خونبار تازه دار
کاین دانه را به زحمت بسیار کِشتهاند
۵
از کجروی عنان نگه را کشیده دار
کاین تار را به دقت بسیار رشتهاند
۶
اوراق چرخ زیر وزبر گشته سالها
تا نسخه وجود تو بیرون نوشتهاند
۷
نان تو چون فطیر بماند در این تنور
با دست خود خمیر تو در هم سرشتهاند
۸
از دودش آفتاب قیامت زبانهای است
در آتشی که دانه ما را برشتهاند
۹
جمعی که سایه بر سر افتادگان کنند
در سایه حمایت بال فرشتهاند
۱۰
ایمن مشو که نیست مگر بهر امتحان
صائب اگر عنان تو از دست هِشتهاند
تصاویر و صوت


نظرات