
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۳۲
۱
دلهاکه جا به زلف معنبر گرفته اند
بی انتظاردامن محشر گرفته اند
۲
جمعی که برده اند سر خود به زیر بال
نه بیضه فلک به ته پر گرفته اند
۳
یک جا قرار دولت دنیا نمی کند
آب حیات را ز سکندر گرفته اند
۴
پیش کسی دراز نسازند میکشان
دستی که چون سبو به ته سر گرفته اند
۵
یکرنگ گل شده است زبس عندلیب من
از بال من گلاب مکرر گرفته اند
۶
چون مرغ پربریده ز پروانه مانده است
تا نامه مرا ز کبوتر گرفته اند
۷
چون شمع بارها زسر خود گذشتگان
در زیر تیغ زندگی از سر گرفته اند
۸
ارباب درد از پی سامان اشک و آه
آتش ز سنگ و آب ز گوهر گرفته اند
۹
صائب جماعتی که ز می دست شسته اند
ساغر زدست ساقی کوثر گرفته اند
تصاویر و صوت


نظرات