
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۳۸
۱
هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند
شوخی ز حد مبر که ترا سر نداده اند
۲
رخساره اش ز سیلی دریا سیه شده است
این اعتبار مفت به عنبر نداده اند
۳
بخشیده اند چون دل خرسند نعمتی
درویش را که نعمت دیگر نداده اند
۴
از بر گریز حادثه آزاد کرده اند
هر چند همچو سرو مرا بر نداده اند
۵
نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند
۶
داغ توانگری به جبینشان کشیده اند
آن فرقه را که چهره چون زر نداده اند
۷
روشندلان به خرمن خود برق گشته اند
فرصت به شوخ چشمی اخترنداده اند
۸
آراسته است روی زمین را به عدل و داد
آیینه را عبث به سکندر نداده اند
۹
دم را شمرده ساز که مردان خود حساب
دامن به دست پرسش محشر نداده اند
۱۰
صائب به خواب امن زایام صلح کن
کاین منزلت به هیچ توانگر نداده اند
تصاویر و صوت


نظرات
مؤدب