
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۱۷
۱
ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را
چو پشت سر نباشد عذرخواهی زشت رویان را
۲
ز دست عقل دور اندیش کاری برنمی آید
مسخر می کند دیوانگی زنجیرمویان را
۳
چراغ بی زوال حسن خاموشی نمی داند
دم عیسی است باد صبح شمع لاله رویان را
۴
نگرداند عقیق از کاوش الماس روی خود
دم شمشیر، صبح عید باشد نامجویان را
۵
برون پرداز هیهات است در فکر درون باشد
لباس دل غبارآلود باشد جامه شویان را
۶
به گرد گل هجوم خار دیدم، شد یقین صائب
که بدخویی حصار عافیت باشد نکویان را
تصاویر و صوت



نظرات