
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۲۹
۱
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
آیینه دار صبح امیدش نمی کنند
۲
خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست
رحم است بر کسی که شهیدش نمی کنند
۳
از باز دید حاصل عمرم به باد رفت
آسوده آن که دیدن عیدش نمی کنند
۴
باشد گران چو زنگ بر آیینه خاطران
هر طوطیی که گفت وشنیدش نمی کنند
۵
از دور باش وحشت مجنون هنوز خلق
آرام زیر سایه بیدش نمی کنند
۶
هر کس نکرد نامه خود را چو شب سیاه
از صبح عفو نامه سفیدش نمی کنند
۷
در حشر چشم بسته سر از خاک برکند
اینجا کسی که صاحب دیدش نمی کنند
۸
قفلی که بر گشایش غیبی است چشم او
منت پذیر هیچ کلیدش نمی کنند
۹
دارند التفات به هر کس شکرلبان
بی زهر در پیاله نبیدش نمی کنند
۱۰
صائب سیاه خانه صحرای محشرست
از گریه هر دلی که سفیدش نمی کنند
تصاویر و صوت

نظرات