
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۳۵
۱
دولت ز دستگیری مردم بپا بود
فانوس این چراغ ز دست دعابود
۲
هر غنچه واشود به نسیمی درین چمن
مفتاح قفل جود ز دست گدا بود
۳
بازیچه نسیم شود کاسه سرش
هر دل که چون حباب اسیر هوا بود
۴
پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد
تا کی گره به کار من بینوا بود
۵
شرم حضورچشم ز تردامنان مدار
آیینه را به چشم چه نور حیا بود
۶
آماده شکست خودم زیر آسمان
چون دانه ای که در دهن آسیا بود
۷
روزی درین بساط به بخت است واتفاق
ورنه شکر خوش است که رزق هما بود
۸
شوید به آب تیغ ز دل زنگ زندگی
هر کس که چون قلم به سخن آشنا بود
۹
در آتشم ز کشمکش عقل خام خود
آسوده آن سفینه که بی ناخدابود
۱۰
صائب زخانقه به خرابات روی کن
کانجا شکسته ای که بود بوریا بود
تصاویر و صوت

نظرات