
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۳۶
۱
دولت ز دستگیری مردم بپابود
فانوس این چراغ ز دست دعابود
۲
چون غنچه هست اگر دل جمعی درین چمن
در گلشن همیشه بهار رضا بود
۳
دستی که شد بریده ز دامان اختیار
دایم چو بهله در کمر مدعا بود
۴
از بیقراری تو جهان است بیقرار
شوریده نیست عالم اگر دل بجا بود
۵
از راست کردن نفسی می رود به باد
هر سر که چون حباب اسیر هوا بود
۶
انصاف نیست بار شدن بر شکستگان
پهلوی خشک خویش مرا بوریا بود
۷
هر دل که نیست یاد خدا در حریم او
سرگشته تر ز کشتی بی ناخدابود
۸
تیغ کج است پیش سیه دل حدیث راست
فرعون را به چشم عصااژدها بود
۹
صائب بود ز سایه سریع الزوال تر
پرواز دولتی که به بال هما بود
تصاویر و صوت


نظرات