
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۳۷
۱
اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود
هرقطره اش ستاره صبح اثر بود
۲
در حسرت قلمرو آرام سوختیم
چون آفتاب چند کسی دربدر بود
۳
گوهرنمای جوهر ذاتی خویش باش
خاکش به سر که زنده به نام پدر بود
۴
عمر دراز سرو به اقبال سر کشی است
خون گل پیاده به طفلان هدر بود
۵
قاصد به گرد جذبه عاشق نمی رسد
بند قبای گرمروان بال و پر بود
۶
از جوش العطش ننشیند به آب تیغ
خون کسی که تشنه لب نیشتر بود
۷
تا چند جنس یوسفی طالع مرا
خاک غم از غبار کسادی به سر بود
۸
صائب ز اشک هرزه درا درحساب باش
طفلی که شوخ چشم بود پرده دربود
تصاویر و صوت


نظرات