
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۳۹
۱
آن را که در جگر نفس آتشین بود
خورشید آسمان وچراغ زمین بود
۲
چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست
مارا نظر به حسن خدا آفرین بود
۳
معلوم شد زخواب گران گذشتگان
کآسودگی نهفته به زیر زمین بود
۴
روزی به آبروی نیابند خاکیان
رزق تنور از قفس آتشین بود
۵
چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار
گر بر فلک رود نظرش بر زمین بود
۶
آن خرمن گلی که نظر نیست محرمش
مپسند بی حجاب در آغوش زین بود
۷
چون برق و باد دولت دنیا سبکروست
در دست دیو یک دو سه روزی نگین بود
۸
گویند سنت است که در وقت احتضار
ذکر بلند ورد زبان حزین بود
۹
چون ذکر را بلند نگوییم روز وشب
ماراکه هرنفس نفس واپسین بود
۱۰
جان تازه شد ز روی عرقناک او مرا
باران نرم روزی مغز زمین بود
۱۱
صائب صبور باش که تا یار خوشدل است
عاشق همیشه خسته و زار و حزین بود
تصاویر و صوت

نظرات