
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۴۹
۱
هوش من از نسیم سحرگاه می رود
حکم اشاره بر دل آگاه می رود
۲
مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند
از آسمان برون دل آگاه می رود
۳
زین تیره خاکدان دل روشن چه می کشد
از گرد لشکری چه بر این شاه می رود
۴
گردون سفر به زمزمه عشق می کند
محمل به ذوق بانگ جرس راه می رود
۵
همراهی صبا نکند پوی پیرهن
دنبال عمر رفته عبث آه می رود
۶
در عشق آفتاب اگر یک جهت شود
داغ کلف ز آینه ماه می رود
۷
قارون ز بار حرص به روی زمین نماند
دلو گران، سبک به ته چاه می رود
۸
موقوف نیم جذبه بود سیر و دور ما
دیوار ما ز جا به پر کاه می رود
۹
صائب نظر به دامن سحرا گشوده ایم
مجنون ما به شهر به اکراه می رود
تصاویر و صوت

نظرات