
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۶۱
۱
آنجا که خنده لعل ترا پرده در شود
طوطی چو مغز پسته در شکر شود
۲
می خوردن مدام مرا بی دماغ کرد
عادت به هر دوا که کنی بی اثر شود
۳
چون دستگاه عیش به مقدار غفلت است
بیچاره آن کسی که زخود باخبر شود
۴
با راست رو، زبان ملامت چه می کند
چون خار سر ز راه زند پی سپرشود
۵
عزلت گزین که آب به این سهل قیمتی
در دامن صدف چو کشد پا گهر شود
۶
هر آرزو که بشکنی امروز در جگر
فردا که این قفس شکند بال وپر شود
۷
آیینه خانه ای است خموشی که هر چه هست
بی گفتگو تمام در او جلوه گر شود
۸
صائب سوزد به داغ غبن، اگر باغ جنت است
سوزد اگر ز کوی تو جای دگر شود
تصاویر و صوت

نظرات