صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۳۷۵

۱

جانی که سر از روزن فتراک برآورد

از گرد گریبان بقا سر بدر آورد

۲

امید که دولت ز درش بیخبر آید

هر کس به من از آمدن او خبر آورد

۳

دیگر نکند خیر به محراب عبادت

در پای خم آن کس که شبی را بسر آورد

۴

تدبیر به خون تیز کند تیغ قضا را

این ابر بلا را به سر من سپرآورد

۵

از خال به راز دهن یار رسیدم

این مور مرا بر سر تنگ شکر آورد

۶

از تکمه پیراهن یوسف خبرم داد

هر غنچه که از جیب چمن سر بدر آورد

۷

در سایه شمشاد و گل آرام ندارد

تا آب روان سرو ترا در نظر آورد

۸

از باده لعلی به سرش تاج نهادند

هر کس به خرابات مغان دردسر آورد

۹

خوش باش که در دامن صحرای قیامت

شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد

۱۰

شد تنگ شکر نه فلک از موج حلاوت

صائب ز نی کلک خود از بس شکر آورد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۵۴۲

نظرات