
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۳۸۲
۱
گل مرتبه عارض جانانه نگیرد
جای لب ساقی لب پیمانه نگیرد
۲
سیلاب بود کاسه همسایه این قوم
کافر به سرکوی بتان خانه نگیرد
۳
در سینه عشاق نماند گهر راز
این تابه تفسیده به خود دانه نگیرد
۴
سیراب نگردد ز صدف تشنه گوهر
پیش ره ما کعبه وبتخانه نگیرد
۵
در پوست نگنجد دل خون گشته عاشق
می چون رسد آرام به میخانه نگیرد
۶
در دایره سوختگان شمع خموش است
تا شعله به بال وپر پروانه نگیرد
۷
آورده محال است که چون آمده گردد
عاقل ز جنون رتبه دیوانه نگیرد
۸
در دیده ما نیست به جز نقش تو محرم
آیینه ما صورت بیگانه نگیرد
۹
چون چاک نگردد دل شمشاد که آن زلف
غیر از دل صد چاک به خود شانه نگیرد
۱۰
وحشت ز جهان لازم روشن گهران است
جغدست دل هر که ز ویرانه نگیرد
۱۱
صائب ز خرابات محال است برآید
تاجامی ازان نرگس مستانه نگیرد
تصاویر و صوت

نظرات