
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۳۸۶
۱
از حسن غریب تو جهان صبح وطن شد
این شوره زمین از گل روی تو چمن شد
۲
کامت شکرین باد که هر رخنه ای از دل
شیرین ز شکر خند تو چون کنج دهن شد
۳
بوی خوش آهوی تو بردشت گذرکرد
داغ جگر لاله ستان ناف ختن شد
۴
خاری که کشیدم ز قدم راهروان را
چون شمع درین بادیه خضر ره من شد
۵
برصومعه افتاد ز چشم تو نگاهی
صد زاهد پیمانه شکن توبه شکن شد
۶
ریحان که رخ گلشن ازو تازه وتر بود
از تازگی خط تو تقویم کهن شد
۷
در نشأه سردرگم جان را نبردم
هرچند که در جام من این باده کهن شد
۸
هرقطره که در پرده شب ریخت ز چشمم
چون شبنم گل آینه روی چمن شد
۹
فریاد که یعقوب نظر بسته ما را
پیراهن یوسف دوم بیت حزن شد
۱۰
عمری است که در بوته فکرست گدازان
صائب عجبی نیست اگر پاک سخن شد
تصاویر و صوت


نظرات