صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۳۹

۱

ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را

به طفلان واگذار این ابجد عشق مجازی را

۲

به استغنای مجنون حسن لیلی برنمی آید

که ناز نازنینان است در سر، بی نیازی را

۳

اگر داری دل پاکی درآ در حلقه مستان

که اینجا آبرویی نیست دامان نمازی را

۴

خمار درد نوشان را می ناصاف می باید

توان در خاکساری یافت ذوق خاکبازی را

۵

به چشم دور گردان جلوه دیگر کند منزل

شکوه کعبه باشد در نظر کمتر حجازی را

۶

به صد افسانه عمر ابد کوته نمی گردد

مگر از زلف او دارد شب هجران درازی را؟

۷

گل روی بتان از آه من شد آتشین صائب

ز من دارد نسیم صبح این گلشن طرازی را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۱۷۶
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۲۴۱

نظرات

user_image
امین ایزدی کوشککی
۱۳۹۶/۱۲/۲۶ - ۱۷:۳۱:۳۹
نمیتواند ابد باشد، شاید موی او باشد
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۲/۲۷ - ۰۸:۲۲:۰۶
همان عمر ابد درست می نماید عمر ابد ی قید کثرت است و غلوّ
user_image
امین ایزدی کوشککی
۱۳۹۹/۰۲/۲۹ - ۲۱:۳۴:۱۷
منظور ما، ایراد وزنی بود:به صد افسانه عمر بی نهایت کی شود کوتهیا:به صد افسانه هم عمر ابد کوته نمیگردد
user_image
Polestar
۱۳۹۹/۱۱/۱۷ - ۰۵:۱۶:۲۶
به صد افسانه هم ...اینجوری باشه بهتره