
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۱۳
۱
آنها که به فردوس رخ یار فروشند
از سادگی آیینه به زنگار فروشند
۲
گنج دو جهان قیمت یک چشم زدن نیست
گر زان که به زر لذت دیدار فروشند
۳
درد دل بیمار به هرکس نتوان گفت
این جنس گران را به پرستار فروشند
۴
سازند عیان محضر بیمغزی خود را
جمعی که به هم طره دستار فروشند
۵
بیزرق و ریا نیست نماز شب زاهد
معیوب بود هرچه شب تار فروشند
۶
چون یوسف از امداد خسیسان مرو از راه
کز چاه برآرند و به بازار فروشند
۷
مفروش دلی را چو خریدی به دو عالم
کاین نیست متاعی که به بازار فروشند
۸
پروانه سبق برد ز بلبل به خموشی
حیف است که کردار به گفتار فروشند
۹
بیمغز گروهی که به آشفتهدماغان
چون صبح پریشانی دستار فروشند
۱۰
صائب مگشا لب که به بازار خموشان
در جیب صدف گوهر شهوار فروشند
تصاویر و صوت


نظرات
حسین کریمی
مهیار پیرکوهی