
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۱۷
۱
چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند
در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند
۲
شرمنده خونگرمی اشکم که همه عمر
نگذاشت مراگردبه مژگان بنشیند
۳
دل صاف کن آن گاه ز ماحرف طلب کن
از آینه طوطی به دبستان بنشیند
۴
مژگان شمرم بوسه زنم بر کف پایش
در چشمم اگر خار مغیلان بنشیند
۵
آن کس که چو یوسف بودش چشم عزیزی
شرط است که یک چند به زندان بنشیند
۶
از طعنه خامان نشود کند طبیعت
کی آتش سوزنده به دامان بنشیند
۷
گر خضر ببیند لب جان پرور او را
در ماتم سر چشمه حیوان بنشیند
۸
هر کس که چو صائب به تکلف نکند زیست
پیوسته چو گل خرم وخندان بنشیند
تصاویر و صوت

نظرات