
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۶۱
۱
سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد
از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد
۲
از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند
شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد
۳
امید خانه سازی از عاشقان مدارید
از خارخار نتوان سامان آشیان کرد
۴
شوری که در دل ماست شوقی که در سرماست
از سنگ می تواند سرچشمه ها روان کرد
۵
شیرین کلامی ما کاری که کرد با ما
چون خواب صبح ما را در دیده ها گران کرد
۶
ای ابر بی مروت تا چند خشک مغزی
ما را غبار خاطر از دیده ها نهان کرد
۷
با شوخ چشمی عشق کوه شکیب هیچ است
در سنگ این شرررا پنهان نمی توان کرد
۸
سررشته تأمل هر کس که داد از دست
چون شمع صائب آخر سردرسرزبان کرد
تصاویر و صوت


نظرات