
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۶۸
۱
در زلف ناامیدی روی امید باشد
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد
۲
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد
۳
در روستای مشرب هرروز روز عیدست
در شهربند مذهب سالی دو عید باشد
۴
برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلی که آه وفریادآن را کلید باشد
۵
عاشق نمی توان گفت دیوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطید اینجا شهید باشد
۶
از جوی شیرشستیم دست امیدواری
تا چندقاصد مااین پی سفیدباشد
۷
دوران ناامیدی سرحلقه امیدست
صائب ز ناامیدی چون ناامید باشد
تصاویر و صوت

نظرات