
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۷۴
۱
کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد
از کهکشان به فرقم تیغ دو دم نیامد
۲
تا دانه امیدم خاکستری نگردید
دامن کشان به کشتم ابر کرم نیامد
۳
گویا به خواب رفته است بخت سیه که امروز
حرفی رقم نمودم مو بر قلم نیامد
۴
ز اهل کرم زمانه پیوسته بود مفلس
یا در زمانه مامرد کرم نیامد
۵
در امتحان زلفش دل پای کرد قایم
در پله فلاخن این سنگ کم نیامد
۶
از شوق آن بر ودوش روزی بغل گشودم
آغوش من چو محراب دیگر بهم نیامد
۷
صائب چه چشم داری از فصلهای دیگر
این قسم نوبهاری برخاک نم نیامد
نظرات