
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۴۸۵
۱
همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد
زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد
۲
نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان
من و سراسر دشتی که یک گیاه ندارد
۳
کمند جاذبه مسطر کشیده است زمین را
چه شد به ظاهر اگر کعبه شاهراه ندارد
۴
ز قرب آینه در دل غبار رشک ندارم
که چشم شیشه دلان جوهر نگاه ندارد
۵
ز شرم عفو نگردد سفید در صف محشر
کسی که در کف خود نامه سیاه ندارد
۶
زبان لاف بریده است در قلمرو معنی
حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد
۷
چه نسبت است به یوسف عزیزکرده مارا
صفای چشمه خورشید آب چاه ندارد
۸
مدار چشم ترحم ز چرخ کاهکشانش
که کس خلاصی ازین آب زیر کاه ندارد
۹
دلی که نیست در او گوشه ای ز وسعت مشرب
چوخانه ای است که ایوان وپیشگاه ندارد
۱۰
بس است مصرع رنگین دلیل فطرت صائب
که هیچ مدعیی این چنین گواه ندارد
تصاویر و صوت


نظرات