صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۵۲۲

۱

برانگیزد غبار از مغز جان درد

برآرد گرد از آب روان درد

۲

که می گیرد عیار صبرها را

اگر گیرد کناری از میان درد

۳

تو مست خواب و ما را تا گل صبح

سراسر می رود در استخوان درد

۴

نمی دادند درد سر دوا را

اگر می داشتند این ناکسان درد

۵

به درد آمد دلت از صحبت من

ندانستی که می باشد گران درد

۶

به دنبال دوا سرگشته زانم

که در یک جا نمی گیرد مکان درد

۷

همان دردی که ما داریم خورشید

چو برگ بید می لرزد ازان درد

۸

اگر بازوی مردی را بگیرد

نخواهد کرد دست آسمان درد

۹

اگر هر موی صائب را بکاوند

فتاده کاروان در کاروان درد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۱۵
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۷۰۶

نظرات