
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۲۶
۱
چه کار از یاری دوران برآید
به همت کارها آسان برآید
۲
سرآید چون زمان ناامیدی
به خواب یوسف از زندان برآید
۳
هم از کودک مزاجیهای حرص است
که در صد سالگی دندان برآید
۴
نمی گیرد تنور سردنان را
تن افسرده چون باجان برآید
۵
بود مژگان خونین حاصل عشق
ز دریا پنجه مرجان برآید
۶
چو شبنم هر که خودرا جمع سازد
سبک از گلشن امکان برآید
۷
رهی سرکن خدا را ای سبکدست
که جان از جسم دست افشان برآید
۸
ندارد حاصلی آمیزش خلق
که شمع از انجمن گریان برآید
۹
به صبر از ورطه هستی توان رست
به لنگر کشتی از طوفان برآید
۱۰
ز زیر پوست هر دل را که مغزی است
چو پسته با لب خندان برآید
۱۱
چو می باید گذشت آخر ز سامان
خوشا آن سرکه بی سامان برآید
۱۲
دل از باد مرادعشق صائب
ازین دریای بی پایان برآید
تصاویر و صوت


نظرات