
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۳
۱
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما
۲
زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود
که کوه قاف می بازد کمر در زیر بار ما
۳
ز طوف ما دل بی درد صاحب درد می گردد
چراغ کشته در می گیرد از خاک مزار ما
۴
شکوه خاکساری خصم را بی دست و پا سازد
شود باریک، دریا چون رسد در جویبار ما
۵
ز بال افشانی جان این چنین معلوم می گردد
که چشم دام زلفی می پرد در انتظار ما
تصاویر و صوت

نظرات