
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۴۸
۱
قلم ز بال سمندر کند مگر کاغذ
که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ
۲
به ساده لوحی من روزگار می خندد
که پیش برق حوادث کنم سپر کاغذ
۳
رسد به خون جگر دل به وصل نقش مراد
که مهر خوب نگیرد نگشته تر کاغذ
۴
کنم ز مشق جنونش سیاه در یک روز
شود سراسر روی زمین اگر کاغذ
۵
زبان خامه به بانگ بلند می گوید
که از دورویی خویش است پی سپر کاغذ
۶
ندیدی آهوی مشکین اگر به دشت بیاض
به سیر خامه من کن نظاره بر کاغذ
۷
ز برق وباد سبکبالتر بود در سیر
اگر چه مرغ سخن راست بال و پر کاغذ
۸
ز نیشکر قلمم دست می برد صائب
کنم چو وصف لب یار ثبت بر کاغذ
تصاویر و صوت

نظرات