صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۵۵۳

۱

آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار

نقش، جوی خشک باشد در عقیق آبدار

۲

هست در دست فلاخن نبض سر گردانیم

چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار

۳

شش جهت ار پنجه شیرست بر من تنگتر

گشته جوی شیر بر تن استخوانم از فشار

۴

نه ز کار خود، نه از مردم گشایم عقده ای

برده است آزادگی چون سرودستم را ز کار

۵

گرد من بسته است نقش از ناتوانی بر زمین

زآستین افشانیم آسوده چون خط غبار

۶

زخم تیر راست از کج بیش در دل می خلد

سخت می ترسم شود بامن مساعد روزگار

۷

حجت سیری بود از میهمان بوالفضول

میزبان تلخرو را سفره بی انتظار

۸

خرقه پوشان را ز مردم بردباری لازم است

رخت حمالی برون کن چون نداری تاب بار

۹

در تلافی کوه غم بردارمش صائب ز دل

چون سبوی باده هر دوشی که آرم زیر بار

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۱

نظرات