
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۵۴
۱
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار
دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار
۲
از بیاض گردن او در نظرها شد عزیز
بود اگر حکم بیاضی پیش از بی اعتبار
۳
چون چراغ صبحدم خورشید می لرزد به جان
تا بیاض گردن سیمین او شد آشکار
۴
عاشقان را از تماشای بهشت وجوی شیر
کرد مستغنی بیاض گردن آن گلعذار
۵
نیست گر صبح قیامت گردنش،چون دیده ها
می پرد چون نامه در نظاره اش بی اختیار؟
۶
آنچه با رخسار یوسف اخوان نکرد
می کند با گردن او عکس زلف تابدار
۷
زلف مشکین کی حجاب گردن او می شود؟
پرده شب را فروغ صبح سازد تارومار
۸
بی نیاز از شمع کافوری است صائب مرقدش
خون هر کس رابه گردن گیرد آن سیمین عذار
تصاویر و صوت

نظرات