
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۶۱
۱
پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار
۲
هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز خلق
بردرخت خوش ثمر، پیوند چون سنگ است بار
۳
بی دماغان رادماغ ناله بلبل کجاست ؟
بوی گل چون غنچه مارا بر دل تنگ است بار
۴
جوش اشکم شیشه افلاک رادر هم شکست
برتنگ ظرفان می پرزور چون سنگ است بار
۵
نیست پروای نفس آیینه تاریک را
بردل روشن حضور خلق چون زنگ است بار
۶
صلح اگر خوشتر بود از جنگ پیش عاقلان
بر دل آزادگان ،هم صلح وهم جنگ است بار
۷
گله آهوی وحشی راشبان درکارنیست
بر دل سوداییان عشق ،فرهنگ است بار
۸
شیشه سربسته خون دردل کند مخموررا
طوطی خاموش برآیینه چون زنگ است بار
۹
دلخراشان پرده چشم وغبار خاطرند
سایه فرهاد بر کوه گرانسنگ است بار
۱۰
گر سخن بی پرده گوید کلک صائب دور نیست
بر نوای بلبل شوریده ،آهنگ است بار
تصاویر و صوت

نظرات