
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۶۳
۱
می پرستان را به دل ننشیند از دشمن غبار
زود بر در می زند از خانه روشن غبار
۲
کار مشکل را به همت می توان از پیش برد
می کند در کشور ما رخنه در آهن غبار
۳
آن سیه روزم که از هر جا که خیزد سیل غم
در مصیبت خانه ام افشاند از دامن غبار
۴
خاکساران از دل ما زنگ کلفت می برند
در دیار ما کند آیینه را روشن غبار
۵
بس که راه عشق را افتان و خیزان می روم
می رود در هر قدم سبقت کند بر من غبار
۶
یک نظر دزدیده در صبح بنا گوش تو دید
پرتو خورشید شد در دیده روزن غبار
۷
چون شوم صائب غبار خاطر یاران، که من
شسته ام با اشک شادی از رخ دشمن غبار
تصاویر و صوت


نظرات