
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۹۲
۱
بی دل بیدار، سر از خرقه تن برمیار
پای خواب آلود رااز زیر دامن برمیار
۲
پشت برآیینه کن تابرخوری از آب خضر
چون سکندر پیش رو دیوارآهن برمیار
۳
بگسل از زینت پرستی رشته طول امل
ازلباسی هر زمان سر همچو سوزن برمیار
۴
سرسری مگذر زدردوداغ عالمسوز عشق
دست ودامان تهی از سیر گلشن برمیار
۵
می کند خورشید تابان صبح راعالم فروز
تا نسوزد دل، نفس از جان روشن برمیار
۶
مهر خاموشی به لب زن، آه رادردل شکن
سر به غمازی چو دود از هیچ روزن برمیار
۷
نامداری نشتر الماس دارد در کمین
چون عقیق از ساده لوحی سر زمعدن برمیار
۸
از گرانجانان جدایی قابل افسون نیست
درفراق سنگ افغان چون فلاخن برمیار
۹
از در شتیهای ره در چشمه آب آسوده است
تا نیاید پا به سنگ سر زمسکن برمیار
۱۰
تا نسازی صیقلی صائب ز زنگار خودی
زینهار آیینه خود را ز گلخن بر میار
تصاویر و صوت

نظرات