
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۵۹۴
۱
ای بر روی تو از آینه گل صافتر
فتنه روی زمین زلف تو را در زیر سر
۲
هر که از بت روی گردان شد نبیند روی حق
هر که از زنار برگردد نمی بندد کمر
۳
آتش سوزنده رانتوان به چوب اندام داد
چوب گل دیوانگان رامی کند دیوانه تر
۴
دوربینان از خزان تنگدستی فراغند
مرغ زیرک در بهاران می کشد سرزیرپر
۵
گاه باشد کز غباری لشکری بر هم خورد
تا خطش سر زد، سپاه زلف شد زیرو زبر
۶
در رگ جان هرکه را چون رشته پیچ وتاب نیست
زود باشدسر برآرد از گریبان گهر
۷
بس که درشر خیر ودر خیرجهان شر دیده ام
مانده ام عاجز میان اختیار خیروشر
۸
نیست ذوق سلطنت مارا، وگرنه ریخته است
چون حباب وموج در بحر فنا تاج وکمر
۹
تا ازان شیرین سخن حرفی مکرر بشنوم
خویش راصائب کنم دربزم او دانسته کر
تصاویر و صوت


نظرات
فرّخ