
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۶۱۹
۱
یاسمینش لاله گون از تاب نظر
از تماشایش بود خون رزق ارباب نظر
۲
تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او
از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر
۳
هست در هر نقطه پنهان معنی پیچیده ای
ورنه زلف و خط نگردد دام ارباب نظر
۴
می توان کردن به چشمش نسبت چشم غزال
شوخی مژگان اگر دارد رگ خواب نظر
۵
بر سراپایش مبین گستاخ کان موی میان
می شود چون موی آتش دیده ازتاب نظر
۶
گرد بر می آرد رنگین لباسان چشم شور
داد شبنم دفتر گل را به سیلاب نظر
۷
گر زابرو تیغ بارد همچو مژگان بر سرش
بر ندارد چشم، صاحبدل ز محراب نظر
۸
صبح رخساری کز اوشد دیده ام انجم فشان
آفتابی می شود رنگش ز مهتاب نظر
۹
نسبت بیداری و خواب گران من بود
چون شرار و سنگ درمیزان ارباب نظر
۱۰
آن که بست از هر دو عالم چشم حیران مرا
کاش می آورد روی نازکش تاب نظر
۱۱
می شود صائب ز چشمش جویهای خون روان
این غزل را هر که می گوید ز اصحاب نظر
تصاویر و صوت

نظرات