
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۶۲۸
۱
حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر
جلوه را در خانه زین هست میدان دگر
۲
روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست
می کند هر قطره خوی کارنگهبان دگر
۳
من که با اسلام کار خویش یکرو کرده ام
غمزه کافر نباشد، نامسلمان دگر
۴
جان رسمی زندگی را تلخ بر من کرده بود
از دم تیغ شهادت یافتم جان دگر
۵
طوق منت بر نتابد گردن آزادگان
ترک احسان از کریمان است احسان دگر
۶
از گریبانش برآید آفتاب بی زوال
هر که جز دامان شب نگرفت دامان دگر
۷
گرچه ساقی و شراب وشیشه وساغر یکی است
هر حبابی را درین بحرست دوران دگر
۸
گرچه هر شیرینیی دل می برد بی اختیار
شهد گفتار ترا صائب بود شان دگر
تصاویر و صوت

نظرات