
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۶۳۱
۱
می شود طی در ورق گرداندنی دیوان عمر
داغ دارد شعله جواله را دوران عمر
۲
از نسیمی می شود زیر وزبر شیرازه اش
چون قلم گردیده ام صدبار بر دیوان عمر
۳
هست بر چرخ مقوس جلوه تیر شهاب
در زمین طینت ما خاکیان جولان عمر
۴
نقطه آغاز باشد چون شرر انجام او
دل منه چون غافلان بر چهره خندان عمر
۵
گرچه از قسمت بود صدسال بر فرض محال
طی به یک تسبیح گرداندن شود دوران عمر
۶
مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
ترمکن چون خضر لب از چشمه حیوان عمر
۷
موجه ریگ روان را نعل در آتش بود
ساده لوح آن کس که می پیچد به کف دامان عمر
۸
در جوانی خاکساری پیشه کن آسوده شو
برزمین چون نقش خواهی بست درپایان عمر
۹
نیست جز خون روزی اطفال صائب در رحم
می توان بردن به پایان راه از عنوان عمر
نظرات