
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۶۴۳
۱
می شوی آواره از عالم عنان ما مگیر
راه بر سیلی که دارد روی دریا مگیر
۲
بخیه منت جراحت را کند ناسورتر
رشته از مریم مخواه و سوزن از عیسی مگیر
۳
رتبه کامل عیاران ازمحک ظاهر شود
تن به سنگ کودکان ده ،دامن صحرامگیر
۴
گریه های تلخ دارد خنده های شکرین
گردهد دامن به دستت گل ز استغنامگیر
۵
دوزخ نقدست صحبت با خدا بیگانگان
رحم برخود کن ،درین زندان وحشت جامگیر
۶
جوش این میخانه از رخسار آتشناک توست
ای بهشتی روی از خاک شهیدان پامگیر
۷
می کند ناسور داغ تشنگی راآب شور
چون صدف دندان به دل نه ،آب از دریامگیر
۸
می شود آخر بیابان مرگ، جویای سراب
رحم اگر برپای خود داری پی دنیامگیر
۹
در سیاهی یافت صائب خضر آب زندگی
هیچ دامانی بغیر از دامن شبهامگیر
تصاویر و صوت


نظرات