صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۶۶۱

۱

گربه ما همسفری سلسله از پا بردار

پشت پا زن دو جهان را و پی ما بردار

۲

ماقدم بر قدم سیل بهاران داریم

گرتو هم تشنه بحری قدم از جا بردار

۳

نیست عالم به جز سلسله موج سراب

قدمی پیش نه این سلسله از پا بردار

۴

جوش می از سرخم خشت به یک سو انداخت

توهم از دل غم معموره دنیا بردار

۵

پیش بینا دو جهان چون دو صف مژگان است

چشم بینش بگشا این دو صف از جا بردار

۶

چشم آهوست سیه خانه صحرای جنون

توشه وحشت جاوید از اینجا بردار

۷

خون مرده است سودای که در او مجنون نیست

زین سیه خانه ماتم ره صحرا بردار

۸

خار صحرای طلب راه ترا می پاید

تشنگی از جگرش ز آبله پا بردار

۹

کاسه پرداز بود باده منصوری عشق

بگذر از کاسه سر، پنبه ز مینا بردار

۱۰

صحبت خاک نهادان جهان اکسیرست

توتیایی ز پی دیده بینا بردار

۱۱

گر ز رفتار به مردم نتوانی ره برد

نسخه نیک و بدخلق ز سیما بردار

۱۲

دست خالی مرو از تربت روشن گهران

مشت خاکی ز پی دیده بینا بردار

۱۳

رنگ این خانه ز خاکستر دل ریخته اند

دل ز نظاره آن نرگس شهلا بردار

۱۴

تا غبار خط شبرنگ نگشته است بلند

از بناگوش بتان کام تماشا بردار

۱۵

رزق سیماب ز آیینه جلای وطن است

چشم از دیدن هر آینه سیما بردار

۱۶

تابه روشن گهری نام برآری صائب

گرد راه از رخ سیلاب چو دریا بردار

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۲۹۰
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۹

نظرات

user_image
مصیب مهرآشیان مسکنی
۱۴۰۲/۱۱/۰۱ - ۱۶:۳۵:۳۲
الحق اگر غزلیات حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی وفخرالدین عراقی و سبکش یا مولانا و عبدالرحمن جامی و شاعران بزرگ معاصر رهی معیری وجدش نبودند چگونه موسیقی ما باسبک هندی مثل این غزل میتونست نشو نما با این مصیبت خوانی داشته باشد دوساعت است با این سبک بداهه سرایی میکنم با توجه باینکه تمام شعرا مراحافظ زمان میدانند مهذالک دو غزلی که سرودم چنگی بدل نمی زند که تقدیم میگردد...  باتتبع از غزل فوق دیده گفتا که دلا عشق هویدا کردیهرکچا رفت نظرم،  بهر چه غوغا کردی در نظر بازی عشق طاقت بسیارت نیستهرکجا سلسله دیدی توبر پا کردی من ندارم توان منع سلاسل کنم در بتان خرمن مو را ز چه پیدا کردی عقل را بهر مشاور بمیان آوردی جنگِِ دیوانه و عاقل تو تماشا کردی دل گفتا که منم غرقِ احساس و هوسچشم دل را بهوسخانه تو بینا کردی گر مرا همسفری اشک ندامت  مفکنزچه برصورت خوبان  دل شیدا کردی  دیده در هم شد وگشت غرقِ تفکر زخویشبعد گفتا که تو در عاشقی بلوا کردی من بیک طرفه نگه قانع وزود در گذرمهرکجا بود رخ نیکو تو تمنّا  کردی ناگهان عشق زکمین چوبکِ غازی برداشتزد  بر طبل جدال معرکه بر پا کردی خَرَد ازعشق همی زود فراری گریدگفت احساس عجب جای مرا وا کردی مرحمت کن بمن و دل ز در صلح درآ گر که مهر آشیان قانع به سودا کردی  هرکجا در سفری توشه فردا بر دارمنزلت را بنگر بعد قدم از جا برداراندرین دیر خراب جمله همه در گذریمگام. آهسته در این  مهلکه باما بردارخویش  آماده نما در سفر دور و درازعافیت گر طلبی سلسله از پا بردارپشت پا زن  جهان  را دراین دیر خراببهر توفیق عمل خویش همه یکجا بردار گر پرستوی بهاران مهاجر شده ای بال بگشا  تو این لانه را از جا بردار زچه کاشانه زدی در دل امواج سراب قدم از این قدم گردش دنیا بردار می بجوش  آمده خشت سرخم را بفکندساغر و شیشه مینا ز صهبا بردار صف مژگان  نبند  خوب نظر کن  ببین بهر تشخیص رهت دیده بینا بردار از ختن نافه آهوئِ مشکین به طلبدل سودا زدهءِ خویش ز دنیا بردار خار صحرا نگر پای تو را می پایدبی بعیر محمل لیلی ز صحرا بردار ساربانا کن آهسته تو آهنگ درای همه عطشان می ایم ماءُ و می ما بردار مطربا پرده ز زابل به منصوری ببرکوک مهرآشیان  تار طرب را به نجوا بردار بداهه همی حالا در همین صفحه زنده سرودم و یک واژه از پیش تهیه نشده بود و حتما با کم نوری چشم که مزید بر علت است ویرایش لازم دارد.  چه بگم از کرونا تا الان دوبار پاک مرده ام و پزشکان با کمک لطف پروردگار جلت اسمائه مرا احیا نموده اند تمام تلخی جان کندن و وحشت مرگ دروغ محض است الله جل وجلاله به زنده ما همیشه احسان میکند با مرده ماکه هم محتاج رحمانیت و هم مرحمت رحمت هستیم لطف بیکران دارد این غزل صائب پشت پا نعوذ بالله به رحمانیت و رحمت جلت عظمته زده حضرت پروردگاراز گناهش میدانم در میگذرد و امیدوارم غرق انواررحمتش فرماید